سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق در دیار گم شده ی زازران

دوستی در زازران و دوستان زازرانی

ای پسر چند به کام دگرانت بینم           سر خوش و مست ز جام دگرانت بینم

مایه عیش مدام دگرانت بینم            ساقی مجلس عام دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند

چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود و فضیلتها و تباهی ها در همه جا شناور بودن ، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند ، ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی کنیم مثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد خوشحال شدند ، دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم می گذارم ،من چشم می گذارم . از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبالشون بگردد . دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن یک ... دو ... سه ... همه رفتند تا جایی پنهان شوند ،لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد ،خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد ،اصالت در میان ابرها مخفی شد ،هوس به مرکز زمین رفت ،دروغ گفت زیر سنگی پنهان می شوم اما به ته دریا رفت ،تمع به داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت . و دیوانگی همچنان مشغول شمردن بود ... هفتادونه ... هشتاد ... هشتاد و یک .همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد جای تعجب نیست چون همه می دانیم ، پنهان کردن عشق مشکل است در همین حال دیوانگی به شمارش آخر می رسید نود و پنج ... نود و شش ...نود و هفت ...


هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در میان یک بوته گل رز پنهان شد .


دیوانگی فریاد زد : دارم میام ، اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی اش می آمد جایی پنهان شود  لطافت ، دروغ هوس و... همه را پیدا کرد بجز عشق او از یافتن عشق ناامید شده بود ، که حسادت در گوشهایش زمزمه کرد تو باید عشق را پیدا کنی او در پشت بوته گل رز است .دیوانگی شاخه ای را از درخت کند و با شدت زیاد آنرا به بوته فرو کرد ... دوباره و دوباره... تا با صدای ناله متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد در حالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد ، شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود و او نمی توانست جایی را ببیند ، او کور شده بود .


دیوانگی گفت: من چه کردم... چگونه می توانم تورا درمان کنم ؟ عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو ، و اینگونه است که از آن روز به بعد :


عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست


از دوستانم بشنوید

< language=java> با هزار و یک ترفند شاخه گلی مصنوعی را در میان گلهای شاداب گلدانت پنهان کردم، و در دفتر خاطراتت نوشتم: «تو را دوست دارم، خواهم داشت تا زمانی که آخرین گل پژمرده شود...»                   رسول

قربون کبوترای حرمت

به نام خداوند آفریننده ی آفتاب گردان

خسته ام خیلی زیاد؛کاش می شد یه سفر دیگه برم خدمت آقا اونجا دلم خیلی آروم بود ولی حیف که قدرشو ندونستم.

اما حالا دلم میخواد هرنگاهی که به گنبد وضریحش میندازم وهردستی که به پنجره فولادش میرسونم همون شوق اول رو

داشته باشم حالاهم ازهمین راه دور چاره ی مشکلم رو ازخودش میخوام؛آقاکریمه حتما جوابم رو میده

شما هم امتحان کنید

محبوب رضاست هرآنکه دلریشتراست ازکعبه صفای این حرم بیشتر است